آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بی برچسب» ثبت شده است

۲۶اسفند

من: هر چه تو بخواهی!

تو: ...

۰۵دی

درحالی که شیرازه‌ام در رفته است می‌روم به دیدار سید. این چند وقت حالش خیلی خراب بود. شکر خدا جدیدا بهتر شده. از همه جا خبر و نکته‌ای می‌گویم تا شاید کمی سخن بگوید. درحالی که مثل همیشه در میان ایرادات و خطاهای من یک سری اصلاحیه‌ها و نکات و شاهد مثال‌هایی می‌آورد. گرچه اکثرش را می‌دانم، فقط لازم است یکی همان‌ها را دوباره برایم بگوید. کار را حواله می‌دهد به امام رضا علیه السلام.

بودن با سید به انسان آرامش خاصی می‌بخشد. حرف‌هایم تمام می‌شود. اکنون فقط اوست از همه جا خبر و نکته‌ای می‌گوید.

۲۴آذر

بعد از یک امتحان دو ساعته که سه، چهار روزی درگیرش شده بودم، بین هزارتا فکر و وسط یک سری پیامک پیگیری کارها... حدود یک ساعت و نیم قبل از شروع کلاس:

    11:48: سؤال: نسبیت بازم میان‌ترم داره؟

    12:24: امروزه!

    12:24: عالیست!

۲۷مهر

هر جوری با بقیه رفتار کنی همان طور با تو رفتار می‌کنند!

۱۷مهر

پس از دو ساعت صحبت درباره موضوعات مختلف، نگرانی‌ها به اوج خود می‌رسد که چه کار کنیم؟! اصلا جای اعتمادی وجود ندارد. همه راه‌ها هم به خاطر پیشفرض‌ها و شنیده‌ها بسته است. با رد و بدل شدن سخن فضا به سمت خوشبینی پیش می‌رود. خیلی عجیب است. همه چیز از کنترل خارج است. یکی از حاضرین به شدت خودش را می‌خورد. برق هم می‌رود. شاید به خودش می‌گوید وضع از این بدتر هم نمی‌شود.

خدا در دلشان انداخته است که یادشان برود مطالب را کامل منتقل کنند و یا اصلا منتقل نکنند! موضوعات مختلف مطرح می‌شود و تمام می‌شود. فضا عجیب شده است.

در حالیکه گریه‌شان گرفته است: «صلواتی ختم کنید.»

همه با هم صلوات می‌فرستند.

حالا که تمام شده است گویا انگار همه چیز در کنترل بوده و هست!

۰۹مهر
این دومی بود! البته به عبارتی دومی از چهارمی!!!
اگر بخواهم بگویم اتاقی با دیواری پر از تابلوهای خطاطی، با خطی بسیار زیبا، مرتب. و سکوت فراگیری که گه‌گاه با صحبت‌های کوتاه‌کوتاه حاضرین شکسته می‌شد. نگاه‌ها میان زمین و دیوارها و افراد می‌چرخد و در این میان دلی که می‌تپد و خدا خدا می‌کند تا سوتی نشود! «دل که مطمئن نباشد دور از ذهن نیست که این طوری از جا کنده بشود!»
دیروز حرف‌های زیادی زده شد. سوالات زیادی مطرح شد. از یک پیامی از جایی رسید که «مبادا کارت این بشود...»، درست می‌گوید «نباید کارم این بشود...». از خدا خواستم ابتدا و انتهایش را به عافیت یکی کند.
نمی‌دانم چه می‌شود. ابتدا و انتهایش در دستان خداست. امید است هر چه را خیر است رقم بزند.