۳۱شهریور
اول دفتر به نام ایزد دانا
روزگاریست که دستم به نوشتن نمیرفت. دلایلش زیاد است، خیلی زیاد... در
حل کردن هر کدام که فکر و تلاش میکردم دیگری عزمم را سست میکرد و دستم را
میبست.
گَهی غمِ قلم، گَهی نبودِ مرکب، گَهی هم کاغذ و گَهی هم بیتاب ذوقِ خشک شدهام!
«عزیزی» منت کرد و قلم را برایم تیز کرد. از این بزرگواری او پر از شوق شدم.
به صرافت افتادم که با یاد «او» دوباره قلمی در دوات بزنم به «باء» بسم الله؛ تا کارمان عاقبت به چه ختم شود.
بعضی نوشتههای اینجا مخاطب خاص دارد. برخی عام. نوشتهها از هر دری هستند ولی جهتشان به امید خودش به یک سمت و سوست.
تا ببینیم خدا چه خواهد...
۹۴/۰۶/۳۱