آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۷ مطلب با موضوع «عجیب» ثبت شده است

۳۰بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

سال‌ها از مهم‌تر بودن نقش مربی سخنانی مطرح می‌شد و کسی توجه نمی‌کرد.

تا جایی که بحث به حذف پرورشی و اخبار این حوزه کشیده‌شده است.

تا نهایتا تصریح به این تعلق بگیرد که چنین چیزی حذف نشده است!


الان همان را در یک قالبی که خودشان می‌خواهند، برای فضای کسب‌وکار توصیه می‌کنند.

و مشابه همان فضا را برای مدارس خواب‌دیده‌اند.
۱۴فروردين

عجیب است همان کسانی که به رادیو و تلویزیون ایران اسلامی با دیده انتقاد و تردید و تمسخر می‌نگرند و به رعایت اصول منطقی در پذیرفتن اخبار و ادعاها اصرار می‌کنند، راحت‌تر از آنچه فکرش را بکنی، تخیلات و تحریفات و شبهات یک رسانه‌ی امریکایی را به جان و دل گوش می‌دهند و می‌پذیرند!

۰۷اسفند

کمرم درد گرفته بود؛ از بس میزش کوتاه بود؛ لحظه‌ای تعلل کردم، شاید اندکی می‌خواستم نفسی بگیرم. خانم مسنی مانتویی جلو آمد. گفت: «خودکار را نیازی ندارید؟» همه چیز را گذاشتم روی میز، گفتم: «بفرمایید، خدمت شما.»

غلغله بود. در مساحتی شاید به اندازه 20 متر مربع، بیش از 50 نفر ایستاده و نشسته بودند! جای سوزن انداختن نبود. خودکار را دادم. خیلی دوست داشتم بدانم چه می‌خواهد بنویسد؟!

تعارف نکرد، سوال هم نکرد. برگه‌هایش را گذاشت کنار برگه‌های من از لیست آبی چند تا را نوشت. رفت سراغ لیست خردلی؛ گفت کسی را می‌شناسید؟! من هم برگه 16تایی را دادم به او.

فقط 3تا نوشت! فقط همان سه تا که گفته بودند به آن‌ها توجهی نکنید و نباید بیایند. از آنی شروع کرد که هنوز هم باورم نمی‌شود. گفتم بقیه‌ای هم هست. گفت: «نه لازم نیست، همین کافیه.»

هنوز هم باورم نمی‌شود.

۱۷دی

بار اولش نبود. این کار را با یکی دیگر انجام داده بود، به ترفندش آشنا بودم ولی نمی‌دانستم با توجه به موقعیت او باید چه کارش کنم.

هر کاری می‌کردم عرصه تنگ‌تر می‌شد. هر بهانه‌ای را به طریقی رد می‌کرد. حتی گفتم این کار روی زمین است، هنوز 4 صفحه‌اش انجام نشده و شروع کردم به آمار ردیف کردن، گفت اشکالی ندارد، پس تعطیلش کن بگذار برای آن ور سال. دیگر پای امتحانات را پیش کشیدم، گفت زمانی از تو نمی‌برد، فقط است تا 20 روز دیگر باید فلان کار و فلان کار را انجام بدهی، زیاد نگران نباش. گفتم اگر همینی هست که شما می‌گویی خودت انجام بده. گفت درگیر فلان کار هستم و کارها زیاد است. گفتم زمانی نمی‌برد، پس انجام بدهید. برگشت گفت اگر وقتی نمی‌برد خودت انجام بده! اعصابم خرد شده بود، حرف خودش را دوباره داشت تکرار می‌کرد. یک لحظه ساکت شدم.

- چرا دعوا می‌کنید. قبول کن دیگر!

سکوت کردم و سری تکان دادم.

آن بار هم دوست ما هم مستأصل شده بود. دو کلام شنید که برنامه این است. کف کرده بود. گفت اصلا فکرش را نمی‌کردم که اهل این کارها باشد و بخواهد چنین کاری بکند. حالا هم دارد همان کار را می‌کند.
ولی هم‌چنان باز و بستِ گره در دست کریم است!
۲۵آبان

آماده کردم که در جوابش بگویم! اما خدا را شکر نگفتم، گویا خودم بیش‌تر دچارم!

خدایا ما را از کسانی قرار مده که به غیر عمل تکیه می‌کنند. به ابزارهای دور و برشان، به جاه و مقامشان، به فرصت‌ها و رابطه‌هایشان، به قدرت اجتماعیشان، به توانایی‌هایشان بلکه به خودشان...

فرمود: «اللهم اجعلنا ممن نوی فعمل و لاتجعلنا ممن شقی فکسل و لا ممن هو علی غیر عمل یتکل...»

+ تکیه ما را به خودت قرار بده.

۰۶آبان


اصلا قابل تصور نبود چنین جمعیتی یک جا جمع شوند! جا می‌خورد. تا می‌بیند وضعیت را چند ناسزا نثارِ بانیِ ماجرا و خودش و زمین و زمان می‌کند! پیش خودش می‌گوید خیر بوده هر چه هست. داخل نمی‌شود. راهش را کج می‌کند برای این که یک صلوات و سلامی به اساتید عشق بدهد. با بسم الله وارد می‌شود. داخل جا نیست. آخر اتاق عده‌ای ایستاده‌اند، به دنبال جایی برای نشستن، یک سری هم دمِ در منتظر تا این‌ها جا پیدا کنند. وضعیت طوری شده که بیرون و در کنار جاکفشی در جلویی عده‌ای روی زمین نشسته‌اند تا استفاده کنند! این رسم‌ها ظاهری است که روزی رسد که هیچ کدام از این‌ها نباشند. دو ساعت و نیمِ تمام فرمول می‌نویسد! در کلاسی که همه هستند و سخت‌ترین حال و عاقبت را وی دارد...

چه سخت در اشتباهند آنان که می‌گویند معلم کسی است که بتواند فرمول بنویسد و کلاس اداره کند و کذا و کذا! رسم معلمان ظاهری نیست. معلمان به اعتبار نمی‌زیند. رسم باطنی و حقیقی است که این پیوند واقعی تا ابد از خودرهیدگان و حقیقت‌جویان جهان را به سوی خود فرامی‌خواند. معلمین واقعی همین سه «فرزندِ روح الله»ند که در صحن مسجد «بی‌نام» آرمیده‌اند. معامله‌ی بی‌نامی. معامله عجیبی است، این طور نیست؟!

۱۵مهر

چقدر خوب می‌گوید. حرف دل را می‌زند.

«کمی که پایدار بود به از بسی که رنجورِ خاطر بود!»

+ سخنرانی سه دقیقه‌ای یک حاج‌آقای سید؛ بین دو نماز