آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

۰۲ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

بی‌شک مجموعه در ردیف افتخاراتِ (!) خود حضور قاری سطح یک ایران و جهان را ثبت خواهد کرد و از آن کمال بهره را خواهد برد. همان‌طور که در استفاده از این فرصت از هیچ زحمت و تکاپویی دریغ نکرده و نخواهد کرد. تاکید مکرر و ویژه روی پذیراییِ اختصاصی در اتاق‌های بسته و عکس گرفتن از صدر تا ذیل مجموعه، از وزیر و وکیل، آن هم در طبقات مختلف ساختمان بسیار برایم جالب است! همچنین پیش‌دستی و درخواست و اجازه‌گرفتن یکی از معلمین نام‌آشنای مدرسه برای رفتن به عنوان آژانس و چهره قرآنی مجموعه (!) به بهانه آوردن این قاری محبوب به این ساختمان از طنزها و لطیفه‌های این روزهاست! همان‌طور که عکس دسته جمعی دانش‌آموزان نیز بلااستفاده نخواهد ماند!

اختتامیه این مسابقات نیز گرفته شد؛ باز هم به نام شهید و هم‌چنان به کامِ کسانی که این اتفاقات، آلبوم خاطراتشان را کامل می‌کند! دلم برای شهید «مصطفی اسماعیل» می‌سوزد! درحالی که فریاد نامِ او درمیان اغیار بلند است، یک خط از وصیت‌نامه روشن‌گر و استدلالی و مستحکم اوست که برنمی‌تابند!

این روزها شهدا نیز غریب و مهجور گشته‌اند.

و قالَ الرسولُ یا ربِّ انَّ قومی اتَّخَذوا هَذا القرآنَ مهجوراً1.

----------------------------------------------------------------

1. سوره فرقان آیه 30.

۰۵اسفند

در هر اتاق این ساختمان چند طبقه، قدم بزنی یک جدول بسیار بزرگ چند رنگ می‌بینی که بیانگر اراده جدی و عمومی مجموعه است. تمام این جدول پرطمطراق را زیر و رو کردم اما یک لفظ «شهید» ندیدم!

تعجب نمی‌کنم!

از هر جهان‌بینی چیزهای به خصوصی بیرون می‌آید.

خدا را شکر قیامت به «حرف‌زدن» نیست. و گرنه همه بهشت می‌رفتند!


دارم فکر می‌کنم «حنانی» اگر روزی فقط این حرف‌ها به گوشش می‌خورد چه کار می‌کرد!

+ کاش «گوش رازدار» و «زبان سرنگه‌دار»ی می‌یافتم!
۰۶آبان


اصلا قابل تصور نبود چنین جمعیتی یک جا جمع شوند! جا می‌خورد. تا می‌بیند وضعیت را چند ناسزا نثارِ بانیِ ماجرا و خودش و زمین و زمان می‌کند! پیش خودش می‌گوید خیر بوده هر چه هست. داخل نمی‌شود. راهش را کج می‌کند برای این که یک صلوات و سلامی به اساتید عشق بدهد. با بسم الله وارد می‌شود. داخل جا نیست. آخر اتاق عده‌ای ایستاده‌اند، به دنبال جایی برای نشستن، یک سری هم دمِ در منتظر تا این‌ها جا پیدا کنند. وضعیت طوری شده که بیرون و در کنار جاکفشی در جلویی عده‌ای روی زمین نشسته‌اند تا استفاده کنند! این رسم‌ها ظاهری است که روزی رسد که هیچ کدام از این‌ها نباشند. دو ساعت و نیمِ تمام فرمول می‌نویسد! در کلاسی که همه هستند و سخت‌ترین حال و عاقبت را وی دارد...

چه سخت در اشتباهند آنان که می‌گویند معلم کسی است که بتواند فرمول بنویسد و کلاس اداره کند و کذا و کذا! رسم معلمان ظاهری نیست. معلمان به اعتبار نمی‌زیند. رسم باطنی و حقیقی است که این پیوند واقعی تا ابد از خودرهیدگان و حقیقت‌جویان جهان را به سوی خود فرامی‌خواند. معلمین واقعی همین سه «فرزندِ روح الله»ند که در صحن مسجد «بی‌نام» آرمیده‌اند. معامله‌ی بی‌نامی. معامله عجیبی است، این طور نیست؟!