آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹دی

قدم به قدم با تو نیامدم. جای پای تو را هم گم کرده‌ام.

بلکه خودم را گم کرده‌ام.

بیا و مرا ببر.

+ رحمت کند کسی را که پشت سرت می‌آمد ولی دست آخر فقط یک جای پا می‌ماند.

۲۲دی

کاش خدا خودش، خودش را به ما بشناساند و ما را بپروراند.

۱۷دی

بار اولش نبود. این کار را با یکی دیگر انجام داده بود، به ترفندش آشنا بودم ولی نمی‌دانستم با توجه به موقعیت او باید چه کارش کنم.

هر کاری می‌کردم عرصه تنگ‌تر می‌شد. هر بهانه‌ای را به طریقی رد می‌کرد. حتی گفتم این کار روی زمین است، هنوز 4 صفحه‌اش انجام نشده و شروع کردم به آمار ردیف کردن، گفت اشکالی ندارد، پس تعطیلش کن بگذار برای آن ور سال. دیگر پای امتحانات را پیش کشیدم، گفت زمانی از تو نمی‌برد، فقط است تا 20 روز دیگر باید فلان کار و فلان کار را انجام بدهی، زیاد نگران نباش. گفتم اگر همینی هست که شما می‌گویی خودت انجام بده. گفت درگیر فلان کار هستم و کارها زیاد است. گفتم زمانی نمی‌برد، پس انجام بدهید. برگشت گفت اگر وقتی نمی‌برد خودت انجام بده! اعصابم خرد شده بود، حرف خودش را دوباره داشت تکرار می‌کرد. یک لحظه ساکت شدم.

- چرا دعوا می‌کنید. قبول کن دیگر!

سکوت کردم و سری تکان دادم.

آن بار هم دوست ما هم مستأصل شده بود. دو کلام شنید که برنامه این است. کف کرده بود. گفت اصلا فکرش را نمی‌کردم که اهل این کارها باشد و بخواهد چنین کاری بکند. حالا هم دارد همان کار را می‌کند.
ولی هم‌چنان باز و بستِ گره در دست کریم است!
۱۵دی
این قدر که کرم هست، هیچ دیگر نیست!
مشهد، قم، جمکران، حرم امام... فقط حرم عبدالعظیم و شاه‌چراغ نرفتیم!
۱۱دی

دلتنگی‌ام را فقط یکی می‌دانست... وسط کلاس، تلفن زنگ می‌زند. گفتم احتمالا برنامه‌ای است و لازم است بروم حاضر شوم. قطع کردم و پیامکی گفتم کلاس هستم، بگو...

گفت: «سلام، آخر هفته می‌خوام برم مشهد. فعلا تنها هستم. میای؟»

در حیرت ماندم!

+ گرچه بی‌وفاییم ولی به آقایی‌تان واقفیم آقا امام هشتم (ع)...

۱۱دی

ترم تمام شده. فرضت‌های آخر است.

موعدها پشت سر هم می‌رسند. مهلت تحویلِ فلان چیز تا سه‌نشبه، آن یکی تا چهارشنبه و دیگری...

حال کسی را دارم که یک هفته بیش‌تر از عمرش نمانده و دارد برای انجام همه کارهای باقیمانده [..]دو می‌زند!

۱۱دی

آن چیزی که تعیین‌کننده است، تعداد نیست!

این را مطمئن باش.

۰۵دی

یک امتحان 6 سواله که 3 تایش را به زور نوشتم، وضع بقیه هم مساعد نبود.

این قدر وضعیت خراب بود که استاد گفت یک سری سوال می‌دهم. اگر نمره‌تان بهتر شد همان را وارد می‌کنم. حالا 14 تا سوال داده است، به مراتب سخت‌تر و غیر قابل حل‌تر! الان مجموعا 6، 7 ساعت - شاید بیش‌تر - وقت گذاشته‌ام اما یکی دو سوال بیشتر حل نشده است. آن هم نصفه و نیمه!

نمی‌دانم اگر قرار بود حل نشود برای چه سوال داده است!

خدا ما را از سخت‌گیران قرار ندهد.

۰۵دی

درحالی که شیرازه‌ام در رفته است می‌روم به دیدار سید. این چند وقت حالش خیلی خراب بود. شکر خدا جدیدا بهتر شده. از همه جا خبر و نکته‌ای می‌گویم تا شاید کمی سخن بگوید. درحالی که مثل همیشه در میان ایرادات و خطاهای من یک سری اصلاحیه‌ها و نکات و شاهد مثال‌هایی می‌آورد. گرچه اکثرش را می‌دانم، فقط لازم است یکی همان‌ها را دوباره برایم بگوید. کار را حواله می‌دهد به امام رضا علیه السلام.

بودن با سید به انسان آرامش خاصی می‌بخشد. حرف‌هایم تمام می‌شود. اکنون فقط اوست از همه جا خبر و نکته‌ای می‌گوید.