آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۸آبان

هر لیوانی به اندازه ظرفیتی که دارد باید جواب بدهد.

از لیوان انتظار خودش را دارند، از پارچ هم انتظار مخصوص به خودش، قاشق هم کارکرد خودش را دارد.

+ دمی بیا و برعکس ببین؛ چه اوضاعی خواهد شد!

+ اصلا این سوال که چرا من مثل فلانی نیستم، از بیخ غلط است!

۲۶آبان

کسی که به تصویرسازی‌های دستگاه‌های ضدانقلابی اعتماد می‌کند، ابایی ندارد از این که چرخی از چرخ‌های آن نیز بشود.

و کسی که لحظه‌ای به چرخیدن چرخ یک دستگاه ضدانقلابی رضایت می‌دهد، سهام‌دار این شرکت مشرف بر آتش است.

و کسی که سهامی در شرکتی داشته باشد در آن شریک است.

+ خدایا ما را حفظ کن!

۲۵آبان

آماده کردم که در جوابش بگویم! اما خدا را شکر نگفتم، گویا خودم بیش‌تر دچارم!

خدایا ما را از کسانی قرار مده که به غیر عمل تکیه می‌کنند. به ابزارهای دور و برشان، به جاه و مقامشان، به فرصت‌ها و رابطه‌هایشان، به قدرت اجتماعیشان، به توانایی‌هایشان بلکه به خودشان...

فرمود: «اللهم اجعلنا ممن نوی فعمل و لاتجعلنا ممن شقی فکسل و لا ممن هو علی غیر عمل یتکل...»

+ تکیه ما را به خودت قرار بده.

۲۱آبان

زمان صاحب دارد. همه چیز را می‌بیند. ریز و درشت را.

۲۰آبان

ملّتها در مقابل حوادث دوجورند:

1) بعضی از ملّتها حادثه را، سختی را، شکنجه را لمس میکنند امّا نمی‌توانند یک تحلیل و یک جمع‌بندی درستی برای خودشان به وجود بیاورند که این جمع‌بندی آنها را به حرکت متقابل وادار کند؛ بعضی ملّتها این‌جورند.

2) ملّتهایی که رهبران کارآمد و شایسته‌ای داشته باشند، نه، سختی‌ها را تحمّل میکنند امّا در کنار آن، آگاهی‌ها و بصیرتها و راه‌حل‌ها و تقویت باورهای صحیح و منطقی را هم دنبال میکنند؛ ملّت ایران از این قبیل بود. خدای متعال تفضّل کرد، رهبری امام بزرگوار را به این ملّت به‌عنوان یک موهبت بزرگ داد.

...

این حرکت هدفش و آماج حمله‌اش فقط دستگاه سلطنت نبود، آمریکا هم بود. ملّت میفهمیدند، میدانستند که پشت سر این جنایاتی که دارد علیه آنها و علیه کشور در داخل انجام میگیرد، آمریکا است؛ این را فهمیدند. امام بزرگوار ما در سال ۴۲... این معنا را القا کرد به افکار عمومی؛ تبیین کرد برای مردم که هرچه هست زیر سر آمریکا است؛ شرارتها زیر سر آمریکا است. خب، این مبارزه به نتیجه رسید.


هرجا ملّتها حرکت کنند، ایستادگی کنند، صبر و مقاومت نشان بدهند، پیروزی قطعی است؛ همه‌جا همین‌جور است.

اشکال کار مبارزاتی که به شکست می‌انجامد، این است که یا ملّتها طاقت ندارند و ایستادگی نمیکنند، یا رهبرانی که بتوانند اینها را درست اداره کنند ندارند.

+ 12 آبان 1394

۱۷آبان

روزهایی که باران می‌بارد مردم ته دلشان لبخند می‌زنند. اما روزهایی که آسمان ابری است ولی خبری از قطره‌ای آب نیست، غم پهنه دل را فرا می‌گیرد. آن روزها همه روی سرشان را با یک چیزی می‌پوشانند - گر چه اشتباه می‌کنند - و می‌دوند تا به یک سقفی برسند. ولی این روزها خستگی و سنگینی در راه رفتن همه خود را نشان می‌دهد و به دنبال سقفی می‌گردند تا با نور لامپ‌های مهتابی، تاریکی ابرها را جبران کنند و به فراموشی بگذارند. روزهایی که صدای غرش رعد و درخشش برق می‌آید همه به وجد می‌آیند و در عمق عظمت این صدا و نور فرو می‌روند. ولی روزهایی که ابرها اخم می‌کنند، انتشار صداها کم‌تر و گرفته‌تر به نظر می‌رسد. باران دل را می‌رویاند. ولی آن یکی ریشه دل را می‌خزاند. باران مرده زنده می‌کند.

+ پس ببار به اذن خدا ای رحمت خدا

۱۳آبان

خیلی وقت است به گوشتِ قرمز حساس هستم و به شدت از آن پرهیز می‌کنم.

ولی تازه متوجه شده‌ام که ده سانت گوشتِ قرمز چه نقش عظیم و ترسناکی در سرنوشت انسان دارد. ولی انسان حتی با زبان بی‌مهارش نیز می‌خواهد سرنوشتش را به تباهی بکشاند.

۱۰آبان
شکرت که با من همچون من معامله نمی‌کنی که جز خاکستر نمی‌شدم!
۰۶آبان


اصلا قابل تصور نبود چنین جمعیتی یک جا جمع شوند! جا می‌خورد. تا می‌بیند وضعیت را چند ناسزا نثارِ بانیِ ماجرا و خودش و زمین و زمان می‌کند! پیش خودش می‌گوید خیر بوده هر چه هست. داخل نمی‌شود. راهش را کج می‌کند برای این که یک صلوات و سلامی به اساتید عشق بدهد. با بسم الله وارد می‌شود. داخل جا نیست. آخر اتاق عده‌ای ایستاده‌اند، به دنبال جایی برای نشستن، یک سری هم دمِ در منتظر تا این‌ها جا پیدا کنند. وضعیت طوری شده که بیرون و در کنار جاکفشی در جلویی عده‌ای روی زمین نشسته‌اند تا استفاده کنند! این رسم‌ها ظاهری است که روزی رسد که هیچ کدام از این‌ها نباشند. دو ساعت و نیمِ تمام فرمول می‌نویسد! در کلاسی که همه هستند و سخت‌ترین حال و عاقبت را وی دارد...

چه سخت در اشتباهند آنان که می‌گویند معلم کسی است که بتواند فرمول بنویسد و کلاس اداره کند و کذا و کذا! رسم معلمان ظاهری نیست. معلمان به اعتبار نمی‌زیند. رسم باطنی و حقیقی است که این پیوند واقعی تا ابد از خودرهیدگان و حقیقت‌جویان جهان را به سوی خود فرامی‌خواند. معلمین واقعی همین سه «فرزندِ روح الله»ند که در صحن مسجد «بی‌نام» آرمیده‌اند. معامله‌ی بی‌نامی. معامله عجیبی است، این طور نیست؟!

۰۴آبان

قسمت سخت ماجرا به شب رساندن است. و وقتی به شب هم رساندی روز دیگری در راه است! و روز دیگری و روز دیگری تا آن جایی که دیگر روز دیگری در کار نیست...

برای شما سخت نیست. برای ما سخت است؛ از سخت هم سخت‌تر است. نفس‌گیر است. رعشه بر اندام انسان می‌افتد. دشوار است. صعب است. مصیبت است.

اگر به ما باشد که انسان می‌خواهد رو به رویش را تباه کند. حتی اگر بهانه‌جویی کند. آدم خودش می‌فهمد چه کاره است!

همه چیز نیم‌بند شده است. سال‌های سال گذشته ولی آرزوهای بزرگ معطل مانده. گِل، دارد خشک می‌شود و هیچ چیز بدرد بخوری از آن در نیامده است! دل با هر باقیمت و بی‌قیمتی گره می‌خورد در حالی که در یک دل دو شیء جا نمی‌شود. دلی که سهمش از حقیقت اندک است را فقط باید تو بگیری تا به جایی برسد. گفته‌اند «کار نیکو کردن از پُر کردن است.» این جا هم نگاهی بینداز، این دل خالی است.

هل الیک یابن احمد سبیل فنحظی؟

۰۱آبان

دنیاپرستان اگر در کاری آنی متوجه شوند که این کار ذره‌ای به حیثیت و یا دوست داشتنی‌هایشان آسیبی وارد می‌کند، پا پس می‌کشند. ترس از تهی‌دست‌شدن و یا خدشه‌دارشدن منافع و حیثیت، خشم و دلهره را در دل دلبستگانِ خاک بر می‌انگیزد.

حال چطور می‌شود که آتش دشمن را می‌بینی. ولی باز از ترس این که برادرانت بعد از تو دلشان سست شود، اول برادرانت را می‌فرستی. بعد خدا را شکر می‌کنی. باز هم کم نمی‌آوری. خودت داوطلب می‌شوی؟!

لشگر برپاست چون هنوز پرچم‌دار سرپاست؛ اما برادر چه بگوید که آتش بی‌آبی در جان غنچه‌ها افتاده است؟

حتی اگر بتوانی تمام لشگر دشمن را با خاک یکسان کنی، نمی‌کنی چون رهبر از تو چیز دیگری را خواسته است.

مشک تشنه را برمی‌دارد. تا کنار آب کسی جرئت نمی‌کند سقا را چپ نگاه کند. صولت حیدری زنده شده‌است. تیر نگاه ساقی به تن هر بی‌وفایی رعشه انداخته است. مشک را سیراب می‌کند. آب را روی آب می‌ریزد، با این که تشنه است، نمی‌نوشد.

سقا، ساقی ادب است. واسطه فیض از ملأ اعلی و ما لب‌تشنگانِ ادب، ما بی‌ادبان. تا جرعه‌ای از آداب الهی را به کام ما بنوشاند.

برای بازگشت، راه نخلستان از تیرها در امان‌تر است. لذا از آن سو باز می‌گردد. اما هر درختی یک بدبختی را پناه داده که معلوم نیست کدام دست ساقی را طمع کرده‌اند.

- «ای نفس از کفار ترس به دلت راه مده.»

این برای وقتی است که ساقی دستانش را فدای رهبر خود کرده است. یکی با عمودی آهنین از راه می‌رسد...

دلتنگان خاک را هرگز راهی به این مکان نیست. آن‌هایی که که دلشان به زندگی دنیا خوش است، این وقایع در دل‌هایشان رعب و وحشتی غیرقابل توصیف جای می‌گذارد. غافلان سرگردان وادی عشق و کوران این سرزمین، هر چه را که به اصنام وابستگی‌هایشان بی‌احترامی کند چون عذابی خوارکننده می‌بینند و چون موش‌های کور در لانه‌هایشان گم می‌شوند.

منکران لقاء و دیدار را جز آتش و عذابی دردناک در انتظارشان نیست.

صدای «یا اخا، ادرک اخاک» می‌آید و گریه‌ی برادر و کمری که شکسته است و چاره‌ای که اندک گشته است.
۰۱آبان

در میان ناملایمات و اندوه و شدت خستگی، می‌نشینم روی صندلی و لحظه‌ای سرم را تکیه می‌دهم به دیواره قطار مترو...

دوباره چشمانم را باز می‌کنم، فقط می‌فهمم که از ایستگاه مقصد هم گذشته‌ام! سریع وسایل را برمی‌دارم و پیاده می‌شوم!

می‌روم آن سوی خط، بی‌حوصلگی هم افزون شده است. ده ایستگاه برمی‌گردم.

باز می‌رسم سر همان نقطه‌ی اول اما حالا یک ساعت و نیم گذشته است!

صدای اذان به گوش می‌رسد.