اصلا قابل تصور نبود چنین جمعیتی یک جا جمع شوند! جا میخورد. تا میبیند وضعیت را چند ناسزا نثارِ بانیِ ماجرا و خودش و زمین و زمان میکند! پیش خودش میگوید خیر بوده هر چه هست. داخل نمیشود. راهش را کج میکند برای این که یک صلوات و سلامی به اساتید عشق بدهد. با بسم الله وارد میشود. داخل جا نیست. آخر اتاق عدهای ایستادهاند، به دنبال جایی برای نشستن، یک سری هم دمِ در منتظر تا اینها جا پیدا کنند. وضعیت طوری شده که بیرون و در کنار جاکفشی در جلویی عدهای روی زمین نشستهاند تا استفاده کنند! این رسمها ظاهری است که روزی رسد که هیچ کدام از اینها نباشند. دو ساعت و نیمِ تمام فرمول مینویسد! در کلاسی که همه هستند و سختترین حال و عاقبت را وی دارد...
چه سخت در اشتباهند آنان که میگویند معلم کسی است که بتواند فرمول بنویسد و کلاس اداره کند و کذا و کذا! رسم معلمان ظاهری نیست. معلمان به اعتبار نمیزیند. رسم باطنی و حقیقی است که این پیوند واقعی تا ابد از خودرهیدگان و حقیقتجویان جهان را به سوی خود فرامیخواند. معلمین واقعی همین سه «فرزندِ روح الله»ند که در صحن مسجد «بینام» آرمیدهاند. معاملهی بینامی. معامله عجیبی است، این طور نیست؟!