آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۰۱آبان

در میان ناملایمات و اندوه و شدت خستگی، می‌نشینم روی صندلی و لحظه‌ای سرم را تکیه می‌دهم به دیواره قطار مترو...

دوباره چشمانم را باز می‌کنم، فقط می‌فهمم که از ایستگاه مقصد هم گذشته‌ام! سریع وسایل را برمی‌دارم و پیاده می‌شوم!

می‌روم آن سوی خط، بی‌حوصلگی هم افزون شده است. ده ایستگاه برمی‌گردم.

باز می‌رسم سر همان نقطه‌ی اول اما حالا یک ساعت و نیم گذشته است!

صدای اذان به گوش می‌رسد.

۹۴/۰۸/۰۱