چقدر خوب میگوید. حرف دل را میزند.
«کمی که پایدار بود به از بسی که رنجورِ خاطر بود!»
+ سخنرانی سه دقیقهای یک حاجآقای سید؛ بین دو نماز
چقدر خوب میگوید. حرف دل را میزند.
«کمی که پایدار بود به از بسی که رنجورِ خاطر بود!»
+ سخنرانی سه دقیقهای یک حاجآقای سید؛ بین دو نماز
سیستم وقتی خراب میشود مصیبتهاست که آغاز میشود.
نصب دوباره سیستم عامل
هم دیگر مشکلی حل نمیکند، چون سختافزار خراب شده است. باید بفرستی
کارخانه. دستگاه باید باز بشود، عیبیابی بشود، تعمیر بشود...
- بعضیها برمیگردند،
- ولی بعضی سیستمها دیگر درست نمیشوند، باید بفرستی برود برای بازیافت.
+ کالا که خراب بشود آخرِ آخرش میرود بازیافت، بالاخره فایدهای میرساند؛ ولی امان از روزی که آدمی خراب بشود...
+ حالا یک بار فکر کن این آدمی، «خودت» باشی...
کسی که دلش به جایی قرص نباشد، اگر اشتباهی از او سر بزند باید به کجا پناه ببرد؟ اگر روزگار با او همراه نباشد باید چه کار کند؟ اگر از چیزهایی که واهمه دارد بر سرش بیاید چه؟
یعنی کسی آن بالا نیست؟ یعنی کسی نیست که دست بگیرد؟!
چطور میشود؟
مگر میشود؟!
پس چرا حالم خوب نیست؟!!
+ فردا روز عرفه است...
اول دفتر به نام ایزد دانا
روزگاریست که دستم به نوشتن نمیرفت. دلایلش زیاد است، خیلی زیاد... در
حل کردن هر کدام که فکر و تلاش میکردم دیگری عزمم را سست میکرد و دستم را
میبست.
گَهی غمِ قلم، گَهی نبودِ مرکب، گَهی هم کاغذ و گَهی هم بیتاب ذوقِ خشک شدهام!
«عزیزی» منت کرد و قلم را برایم تیز کرد. از این بزرگواری او پر از شوق شدم.
به صرافت افتادم که با یاد «او» دوباره قلمی در دوات بزنم به «باء» بسم الله؛ تا کارمان عاقبت به چه ختم شود.
بعضی نوشتههای اینجا مخاطب خاص دارد. برخی عام. نوشتهها از هر دری هستند ولی جهتشان به امید خودش به یک سمت و سوست.
تا ببینیم خدا چه خواهد...