آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

آن سوی ابرها

روزهای ابری دلگیر است...

۲۱ مطلب با موضوع «پریشان» ثبت شده است

۰۱آبان

در میان ناملایمات و اندوه و شدت خستگی، می‌نشینم روی صندلی و لحظه‌ای سرم را تکیه می‌دهم به دیواره قطار مترو...

دوباره چشمانم را باز می‌کنم، فقط می‌فهمم که از ایستگاه مقصد هم گذشته‌ام! سریع وسایل را برمی‌دارم و پیاده می‌شوم!

می‌روم آن سوی خط، بی‌حوصلگی هم افزون شده است. ده ایستگاه برمی‌گردم.

باز می‌رسم سر همان نقطه‌ی اول اما حالا یک ساعت و نیم گذشته است!

صدای اذان به گوش می‌رسد.

۲۷مهر

هر جوری با بقیه رفتار کنی همان طور با تو رفتار می‌کنند!

۲۱مهر
گرفتارم گرفتارم ابالفضل
گره افتاده در کارم ابالفضل
دعایی کن دوباره چند وقتی است
هوای کربلا دارم ابالفضل
۱۰مهر

سیستم وقتی خراب می‌شود مصیبت‌هاست که آغاز می‌شود.

نصب دوباره سیستم عامل هم دیگر مشکلی حل نمی‌کند، چون سخت‌افزار خراب شده است. باید بفرستی کارخانه. دستگاه باید باز بشود، عیب‌یابی بشود، تعمیر بشود...

- بعضی‌ها برمی‌گردند،

- ولی بعضی سیستم‌ها دیگر درست نمی‌شوند، باید بفرستی برود برای بازیافت.

+ کالا که خراب بشود آخرِ آخرش می‌رود بازیافت، بالاخره فایده‌ای می‌رساند؛ ولی امان از روزی که آدمی خراب بشود...

+ حالا یک بار فکر کن این آدمی، «خودت» باشی...

۰۷مهر
... وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً
عزمی نمی‌یابم!
نمی‌دانم چه‌ام شده!
+ دستی بگیر...
۳۱شهریور

کسی که دلش به جایی قرص نباشد، اگر اشتباهی از او سر بزند باید به کجا پناه ببرد؟ اگر روزگار با او همراه نباشد باید چه کار کند؟ اگر از چیزهایی که واهمه دارد بر سرش بیاید چه؟

یعنی کسی آن بالا نیست؟ یعنی کسی نیست که دست بگیرد؟!

چطور می‌شود؟

مگر می‌شود؟!

پس چرا حالم خوب نیست؟!!

+ فردا روز عرفه است...