با وجودِ تمام مشغولیتهای درون و بیرون خانه، تمامِ وجود و ایمانش را در دو لقمه غذایی که میپزد، میریزد. این همه سختی را به جانش میخرد تا وقتی همسر و دلبندانش از کار و مدرسه میآیند خریدار لبخندی هر چند کوتاه بر لبانشان باشد...
***
پررو پررو توی رویشان میایستند و میگویند غذایت خوشمنظر نیست. بیمزه است. سفت است. نانش زیاد است. چرا نمک ندارد؟ فلان ایراد را دارد. بهمان مشکل را دارد. پررو پررو...
بیادب نمیفهمد وقتی مادرِ خانه یا آشپز یا هر کس دیگری در خانه غذا میپزد، حتی اگر به دلت نمینشیند نباید به رویش بیاوری!
در دنیایی که سکه رایج لذتپرستی است. نه عجب که فرهنگ شکم، فرهنگ غُر زدن و ایراد گرفتن، فرهنگ تنوع، فرهنگ بیشینهسازی لذتهای خواستنی و عیش و ... مدافع و مروج و توجیهگر پیدا کند.
به تعبیر دنیای مدرن، بهترین، کسی است که بهتر بتواند شکم انسانهای دیگر را پُر کند و خوشی بلع و هضم این پُر کردن را بیشینه کند! باید «دستپخت»تان روی دستِ همه باشد و گر نه شما از انسانیت هیچ بهره نبردهاید. چقدر بیچارهاید که غذایتان به طبع آشپزان فرانسوی خوش نیامده است! بروید غاز بچرانید! واقعا هم که شما بدبختی بیش نیستید!