دنیاپرستان اگر در کاری آنی متوجه شوند که این کار ذرهای به حیثیت و یا دوست داشتنیهایشان آسیبی وارد میکند، پا پس میکشند. ترس از تهیدستشدن و یا خدشهدارشدن منافع و حیثیت، خشم و دلهره را در دل دلبستگانِ خاک بر میانگیزد.
حال چطور میشود که آتش دشمن را میبینی. ولی باز از ترس این که برادرانت بعد از تو دلشان سست شود، اول برادرانت را میفرستی. بعد خدا را شکر میکنی. باز هم کم نمیآوری. خودت داوطلب میشوی؟!
لشگر برپاست چون هنوز پرچمدار سرپاست؛ اما برادر چه بگوید که آتش بیآبی در جان غنچهها افتاده است؟
حتی اگر بتوانی تمام لشگر دشمن را با خاک یکسان کنی، نمیکنی چون رهبر از تو چیز دیگری را خواسته است.
مشک تشنه را برمیدارد. تا کنار آب کسی جرئت نمیکند سقا را چپ نگاه کند. صولت حیدری زنده شدهاست. تیر نگاه ساقی به تن هر بیوفایی رعشه انداخته است. مشک را سیراب میکند. آب را روی آب میریزد، با این که تشنه است، نمینوشد.
سقا، ساقی ادب است. واسطه فیض از ملأ اعلی و ما لبتشنگانِ ادب، ما بیادبان. تا جرعهای از آداب الهی را به کام ما بنوشاند.
برای بازگشت، راه نخلستان از تیرها در امانتر است. لذا از آن سو باز میگردد. اما هر درختی یک بدبختی را پناه داده که معلوم نیست کدام دست ساقی را طمع کردهاند.
- «ای نفس از کفار ترس به دلت راه مده.»
این برای وقتی است که ساقی دستانش را فدای رهبر خود کرده است. یکی با عمودی آهنین از راه میرسد...
دلتنگان خاک را هرگز راهی به این مکان نیست. آنهایی که که دلشان به زندگی دنیا خوش است، این وقایع در دلهایشان رعب و وحشتی غیرقابل توصیف جای میگذارد. غافلان سرگردان وادی عشق و کوران این سرزمین، هر چه را که به اصنام وابستگیهایشان بیاحترامی کند چون عذابی خوارکننده میبینند و چون موشهای کور در لانههایشان گم میشوند.
منکران لقاء و دیدار را جز آتش و عذابی دردناک در انتظارشان نیست.
صدای «یا اخا، ادرک اخاک» میآید و گریهی برادر و کمری که شکسته است و چارهای که اندک گشته است.